مادر ...






"من هنوزم دلتنگتم مادر...
شاید تو این دنیا زندونیم نمی دونم ولی هیچ زندونی نمی تونه منو از یادت فراموش کنه...
من زخمیه این روزگار تلخیم که از توهم کم نیست...سرد سردم...
اما یاد شما...عشق شما... هر لحظه بیشتر میشه...
توی خیالم هنوز فکر می کنم که هنوز پیش منی..
وقتی که دلم از این زمونه می گیره...وقتی که همه بد می شن...وقتی که دلمو میشکنن...خیال اینکه دوباره منو تو اغوشت می گیری آرومم می کنه....

یه روزی گفتم دنیای بدون عشق و می تونم تحمل کنم ولی دنیایی که یاد شما نباشه دیگه دنیا نیست...
من دیگه خالی از باورم ...خیالم پر از فکرای پوچ اما...
ای بابا بگذریم...فقط خواستم بگم دلم برات تنگ شده ...
خیلی زود رفتی...

انگاری هممون یه چیزی گم کردیم...به ظاهر می خندیمو تو باطن...
آرومیم ولی تو باطن..."

(ص.ب)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد