دلقک





مرد پیش دکتر رفت .

گفت افسرده شده و زندگی به نظرش سخت و بیرحم میآید .

گفت در دنیای ناامیدکننده ، خیلی احساس تنهائی میکند .

دکتر گفت :

درمان ساده ای دارد .خنده از ته دل !

پالپاچی ، دلقک بزرگ و مشهور به شهر آمده ، برو او را ببین ، با دیدن او و شیرینکاریهایش حالت خوب میشود .

مرد به گریه افتاد :

گریه ای از ته دل ،تلخ و دردناک !

اما دکتر ، من پالپاچی هستم .




JuSt a ReMinDer






کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوزانسانیم!!!!

آزادی؟ عدالت ؟




اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی اعتراض کنم.....


آزادگی....


در عجبم


از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند

               و

                  بر حسینی میگریند که آزادانه زیست...

 

                                                                                     (دکتر علی شریعتی)

یک وقت‌هایی هست درد داری....






یک وقت‌هایی هست درد داری، داغ دیده‌ای ،حالت خوش نیست. فکر می‌کنی هرکس از کنارت رد شد باید درد را از چهره‌ات بخواند، تسکینت دهد.

خنده ‌ها و بی‌خیالی‌ها آزارت می‌دهد انگار. سنگین می‌شود یک چیزی در دلت....
یک وقت‌هایی فقط منتظر یک تلنگری،
یک ندا،
که آرام همه‌ی آشفتگی‌هایت را بیرون بریزی، سبک شوی حرف بزنی. یک‌وقت هایی هست...

درد داری...



خدا هنوز از انسان ناامید نشده است







رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،

اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است .

رابنیندرانات تاگور

مترسک....


هیچ پرنده ای خیال در آغوش کشیدنت را ندارد؛ بازوان خُشکت را ببند مترسک.....



آمار زمین





من به آمار زمین مشکوکم...

اگر این شهر پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست؟


بارون




        الآن دلم کلی تا بارون میخواد!!!!!!!!!


         کی دلش قده من گرفته؟؟؟؟

The Pain



خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


"دکتر شریعتی"